جدول جو
جدول جو

معنی علم نمودن - جستجوی لغت در جدول جو

علم نمودن
(دارْ یَ / یِ زَ دَ)
علم کردن. آماده کردن، برافراشتن، بادبان کشیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به علم کردن شود
لغت نامه دهخدا
علم نمودن
آماده کردن، بادبان کشیدن
تصویری از علم نمودن
تصویر علم نمودن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ دَ/ دِ شُ دَ)
ترسیدن. (آنندراج) :
از بیخودی امروز ز خودچشم نمودیم
از بهر همین روی بدیوار نشستیم.
خان خالص (از آنندراج).
، ملامت کردن و سرزنش نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَبَ کَ / کِ دَ)
آموزانیدن. آموختن چیزی به کسی:
به هر سالی که دولت می فزودش
خرد تعلیم دیگر مینمودش.
نظامی.
و رجوع به تعلیم و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ گِ رِ تَ)
نشان دادن عیب. نمایاندن نقص و عیب، عیب کردن. ایراد گرفتن:
سوزنی گر نکشد سرمۀ بینش در چشم
نتوان عیب نمودن نفس عیسی را.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خومْ شُ دَ)
عجله کردن
لغت نامه دهخدا
(بِ گَ دَ نِ کَ دَ)
تکبر کردن. خود را برتر دانستن. رجوع به عجب شود
لغت نامه دهخدا
(خَ /خِ دَ)
عشق ورزیدن. عشق کردن. تعشّق. (تاج المصادر بیهقی). تغزّل. (تاج المصادر بیهقی) : تعاشق، همدیگر عشق نمودن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ شُ دَ)
مردمی و مهربانی نمودن. (از برهان). رحم کردن. دل بر چیزی لرزیدن. دل سوختن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِپَ کَ دَ)
ظاهر شدن. تجلی کردن:
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکتۀ توحید بشنوی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از چشم نمودن
تصویر چشم نمودن
ترسیدن، ملامت کردن سرزنش نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل نمودن
تصویر دل نمودن
مهربانی کردن مردمی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جام نمودن
تصویر جام نمودن
((نِ دَ))
وعده عشرت دادن، سر دوستی داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گل نمودن
تصویر گل نمودن
((گُ. نُ دَ))
جلوه کردن، ظاهر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعلام نمودن
تصویر اعلام نمودن
آگهی دادن
فرهنگ واژه فارسی سره